بی تو توفان زده ئ دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری
غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی.............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
در خانه چو بستم دگر از پای نشستم
گویا زلزله آمد گویا خانه خراب شد سر من
بی تو من در همهء شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه شعرو سرودی تو همه بودونبودی
چه گریزی زبرمن که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی؟نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم..........

من سکوت را دوست دارم بخاطرابخت بی پایانش...
فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش..
فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار...
پائیز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم
اعتنایش به بهار.....
آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش..
که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند
حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد
زندگی:ایده ال من است ومن آن را تقدیس میکنم
به خاطر اینکه روزی هزار بار نابودش می کنند
    اما هرگز نمی میرد............

                            کفر
  خداوندا خود اگر روزی
 از عرش کبریایت پائین میامدی
 ودر فقر و فلاکت غرورت را به خاطر تکه نانی 

 زیر پای نامردان میافکندی
آن وقت خود کفر نمی کردی؟؟

                            سر نوشت
خدایا چون نوشتی سرنوشتم
که بخت از من رمید از بسکه زشتم
زبانم لال اگر خط تو بد بود
تو میگفتی خود من مینوشتم

                           بخت

    زکوی زندگی بر بسته ام رخت

   زبخت نا کسم آزرذه ام سخت
   بهرجا صخبت از بخت است هیچم
   خدا هیچت کند ای بخت بد بخت
                          تابوت عشق
                                 
   شده تابوت عشقم سینه فریاد!!
   فغان میبارد از فریاد هر یاد
    سیه پوشیده دل پروردگارا
   مگر من مرده ام؟ای دادو بی داد!!

تو ئی که آمدی کنار بسترم
تا نمیرم ز درد جدائی

ای گل تازه که بوئی
 ز وفا نیست تو را
 خبر از سرزنش
 خار جفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا
غم ما نیست تو را
جان من سنگ دلی
دل به تو دادن
غلط است
رفتن و راست
زکوی تو ستادن غلط است
تو نه آنی که غم
عاشق زارت باشم
دگری جز تو مرا
این همه آزار نداد
آن چه کردی تو به من
هیچ ستمکار نکرد
بشنو پند ومکن
قصد دل آزردهءخویش
ور نه بسیار پشیمان
شوی از کردهء خویش

یک خر آدم را ببوسد
بهتر از آن است که
آدم با یک بوسه
خر شود

تار وپود هستیم
برباد رفت اما نرفت



عاشقی هااز دلم
دیوانگی ها از سرم

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما چه کسی 

 نقش تو را خواهد شست
                     

        سارا
  باران لحظه های دلتنگیم        دوستت
         دارم

وقتی چشم بازکردم بید مجنون تنهاو بی پناهی بودم
که بر مزار آرزوهایم در دشت امیدوجوانی زار میزدم
آن دشت خانه وجایگاه شادی من نبود
در واقع اقامتگاهی بودکه باید آن را تحمل می کردم

              فریاد
مشت میکوبم بر در 
پنجه می سایم بر پنجره
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم

آی با شما هستم
این درهارا باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرائی
که در آن نفسی تازه کنم
آه میخواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد چارهء درد مرا باید این داد کند

آن کس که خانه اش شیشه است
 هرگز سنگ پرتاب نمی کند

نه در مسجد گدراندم که رندی
نه در میخانه که این خمار خام است
میان مسجدو میخانه راهیست
غریبم سائلم آن راه کدام است

و تو را از خویشتنم خواهم راند
و احساس با تو بودن را در خود خواهم کشت
دیگر خاتراتم را بر برگهای زرین نخواهم نگاشت 
 دیگرباید از جدائی سخن گفت
پس سخنی از ماندن نگو
زیرا من امشب عشق رش در پستوی نهان
خانه خواهم سوزاند
زود گذر کن از دلم
و از هجوم عشق تو
به ذره ذرهء دلم شکسته ام
رسیدخ ام به انتهای خواهشم من امشب دست از تو شسته ام
زود گذر کن از دلم

زود گذر کن از دلم

سلام عزیزان من ارژنگ ۱۹ ساله هستم اگه نظرتونو بدین ممنون میشم 

ایدی من :yekbose_azlabanat

دوستدار شما ارژنگ:-*

در زمینی که زمان کاشت مرا گل زیبایش به جزء خار

نبودپستی وهرزگی وهرزه دری هسرتا بهر کسی عار

بد بخت آن کس که به این عار گرفتار نبود

شیشه ی پنجره را باران شست ازدل من 

اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟؟؟