سلام عزیزان اول از همه عذر مرا به خاطر دیر اپ کردن این وبلاگ بپذیرین امروز روز خاصی برای من بود که امید وارم برای هیچ یک از شما ها اتفاق نیفته امروز اولین سالگرد مرگ احساسم و .... یک سال زود گذشت اما خیلی سخت بود باور این که حتی تصور کنی یک سال از کسی که همه ی زندگیته دور باشی ولی گله ی هم نمی شه کرد بازی سرنوشته ولی فکر می کنم یک سال مدت زیادی تا بتونی یکی رو فراموش کنی یا حداقل وفاداری تو ثابت کنی و اما از امروز من می خوام گذشته رو فراموش کنم به همین علت هم فکر می کنم این اپ آخرین آپ من باشه و اما در پایان کار می خواهم به سوال برخی از عزیزان که در این مدت پرسیده بودند جواب بدم اول از همه از نام وبلاگ شروع می کنم که خیلی ها براشون جالب بود که چرا این اسمو انتخاب کرده بودم ؟؟ همه ی سهم من از اون عشق سوخته ارتباط نا موفق یا هر چی که می شه نامید همان یک بوسه بود و اما برخی عزیزان از بک راند و رنگ فونت(خط) گله می کردن که اونم با توجه به مطالب وبلاگ فکر کنم مناسب بوود و اما با شما مخاطبین عزیز : اول از همه از همه ی عزیزانی که امده بودن تشکر می کنم به خصوص صونای عزیز که خودشون هم یه وبلاگ نویس موفق هستن www.boyeyaas.persianblog.com ادرس وبلاگش هم اینه و اما در مورد وبلاگ بعدی من :من دوباره میام اما نه به این سبک . تا دیدار بعد همگی شاد و سر بلند باشید     نفرین شده

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه محصور وجود من اگر

در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم تک و تنها

            به خدا می شکنم می شکنم

 

 

 

....و این حال منه بی توست

چشم گریان... دل نالان... قلب ترسان...پای لرزان....دست سرد

بغض گریه تو چشام    حرف درد رولبام

ای کاش بودی  و میدیدی  ای کاش در آخرین گفتار میتوانستم چهره زیبایت را ببینم

تو بگوچه کنم؟      بی تو با خاطرهایت چه کنم؟   

تو گفتی از آغاز امدن اشتباه کرده ام

..........واما آیا می دانی که این اشتباه تو چقدربرایم گران تمام شد

..........میدانی نرخ این این اشتباه چند سال مرا تباهی کرد

                         تو گفتی زود دلبسته ام.....

اما به خاطر نداری حرفهای زیبایت را...........

تو گفتی تورارها کنم وخیالت رااز سر بیرون کنم

اما من میگویم گرچه خودرا از من گرفتی ولی خاطرت همیشه با من میماند

........گفتم رهایی را تو به من آموز        ....گفتی از آغاز دل نبستم

.....اما نمیدانی که من سرسپرده ات هستم

تو گفتی نمیتوانی به هیچکس دلببندی           اما من می دانم دلجویی کرده ای

نخواستم به خاطرت بیاورم روزهایی را که برای او بی تاب بودی

توزندگی مرا با حرفهای شیرین و دور از عملت برباد دادی

تو که مرا فنا کردی حالا بگو به چه امید زنده بمانم؟

غم دور از تو بودن زده آتیش به وجودم

به جز محبت من با تو چه کردم که اکنون دشمن جانم هستی

من اگر کشته شوم باعث بد نامی تو می گردد

تارو پودم را اتشی که روشن کردی سوزانده

حال نیز خود بیا و این خاکسترم را بر باد بده