اگر با دیدن کسی که دوستش داری
رنگ رخسارت می پره و صدای طپش
قلبت آبروتو به تاراج می بره
لازم نیست حتما مال تو باشد
کافی است نفس بکشد زندگی کند
لذت ببرد
اگر با دیدن کسی که دوستش داری
رنگ رخسارت می پره و صدای طپش
قلبت آبروتو به تاراج می بره
لازم نیست حتما مال تو باشد
کافی است نفس بکشد زندگی کند
لذت ببرد
کاش بال پرواز داشتم و در اوج آسمانها به هر جا که دلم می خواست به پرواز د ر می امدم و بر شانه ی کسی که دوستش داشتم می نشستم و غزل دوستی را می خواندم و زمانی که غم بر دلم می نشست بر شانه های او تکیه می دادم و اشگ چشم هایم را که همدم تنهایم بودن بر شانه های او می نشاندم پس کو آن بال پرواز ؟ کو آن شانه ها ؟ افسوس که همه خواب و خیال است به جز غم
دوباره اشک روان شده از دیده من به کجا غلطان شدی به کجا ، دگر جای برای تو نیست دگر شانه ای نیست تو را دگر نمی خواهند شرم کن دگر نبار می دانم که داری من را ملامت می کنی می دانم اشک بگذار بنویسم دیده ام نمی بیند بس کن بگذار بنویسم بگذار خالی بشم بگذار در تنهای به آن نقطه نگاه کنم به ان نقطه جدای به مردمی که آن را از من جدا کردن ای اشک جوهر قلمم را خراب نکن
انصاف نباش شرمنده به خدا دیده می دانم خسته شدی از من می دانم دستام دگر یاری نمی کنن دیده نگاه کن و به خاطر بسپار که چه کسی زخم زد به خاطر داشته باش ای خدا نمی خواهم
عاشق باشم هر بار شگستی تازه هر بار قلبی اکنده از درد نمی خواهم