-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 05:37
برایت می نویسم از روز روز زفتن برایت مینویسم از روزی که بی اعتنا به همه چیز پشت پا زدی و رفتی از روز پایان رویای من و آغاز خوشبختی تو در صداقت من و بی وفایی تو شکی نیست روزی که رفتی بهار برایم خزان شد آن روز روز رهایی تو بود و روز غم من روز مرگ من من دست غم راگرفتم وتودست اورامن باغم گریه کردم و تو بادیگری خندیدی من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 21:34
سلام عزیزان اول از همه عذر مرا به خاطر دیر اپ کردن این وبلاگ بپذیرین امروز روز خاصی برای من بود که امید وارم برای هیچ یک از شما ها اتفاق نیفته امروز اولین سالگرد مرگ احساسم و .... یک سال زود گذشت اما خیلی سخت بود باور این که حتی تصور کنی یک سال از کسی که همه ی زندگیته دور باشی ولی گله ی هم نمی شه کرد بازی سرنوشته ولی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 01:32
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه محصور وجود من اگر در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم تک و تنها به خدا می شکنم می شکنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 23:00
....و این حال منه بی توست چشم گریان... دل نالان... قلب ترسان...پای لرزان....دست سرد بغض گریه تو چشام حرف درد رولبام ای کاش بودی و میدیدی ای کاش در آخرین گفتار میتوانستم چهره زیبایت را ببینم تو بگوچه کنم؟ بی تو با خاطرهایت چه کنم؟ تو گفتی از آغاز امدن اشتباه کرده ام ..........واما آیا می دانی که این اشتباه تو چقدربرایم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 17:04
....و این حال منه بی توست چشم گریان... دل نالان... قلب ترسان...پای لرزان....دست سرد بغض گریه تو چشام حرف درد رولبام ای کاش بودی و میدیدی ای کاش در آخرین گفتار میتوانستم چهره زیبایت را ببینم تو بگوچه کنم؟ بی تو با خاطرهایت چه کنم؟ تو گفتی از آغاز امدن اشتباه کرده ام ..........واما آیا می دانی که این اشتباه تو چقدربرایم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 21:12
من سکوت را دوست دارم بخاطرابخت بی پایانش... فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش.. فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار... پائیز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار..... آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش.. که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 21:12
من سکوت را دوست دارم بخاطرابخت بی پایانش... فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش.. فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار... پائیز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار..... آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش.. که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 00:19
عزیزم میل داشتم پیش تو باشم . چه فایده یک شمع افسرده خانه ات را روشن نخواهد کرد ، بلکه حالت حزن انگیزی به آشیانه ی توخواهد داد به من بگو از چه راه قلبم را فریب بدهم ؟ زندگانی یعنی غفلت چه چیز جز مرور زمان این غفلت را به قلب شکسته یاد بدهد ! چه وقت مهتاب می تابد . کی فرزندش را در این شب تاریک صدا می زند ؟ افسوس ! همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 17:31
سلام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 20:48
بی تو توفان زده ئ دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی ورفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی............. نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی در خانه چو بستم دگر از پای نشستم گویا زلزله آمد گویا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 12:41
بی تو توفان زده ئ دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی ورفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی............. نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی در خانه چو بستم دگر از پای نشستم گویا زلزله آمد گویا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 12:28
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت عشق غرور دوروغ چون آدماواسه عشق از روی غرور دوروغ میگن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 12:26
زندگی را دوست دارم نه در قفس بوسه را دوست دارم نه به خاطر هوس وتو را دوست دارم تا آخرین نفس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 12:26
زندگی را دوست دارم نه در قفس بوسه را دوست دارم نه به خاطر هوس وتو را دوست دارم تا آخرین نفس
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 15:04
تار وپود هستیم برباد رفت اما نرفت عاشقی هااز دلم دیوانگی ها از سرم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1384 21:27
اگر با دیدن کسی که دوستش داری رنگ رخسارت می پره و صدای طپش قلبت آبروتو به تاراج می بره لازم نیست حتما مال تو باشد کافی است نفس بکشد زندگی کند لذت ببرد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1384 21:23
اگر با دیدن کسی که دوستش داری رنگ رخسارت می پره و صدای طپش قلبت آبروتو به تاراج می بره لازم نیست حتما مال تو باشد کافی است نفس بکشد زندگی کند لذت ببرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 15:52
کاش بال پرواز داشتم و در اوج آسمانها به هر جا که دلم می خواست به پرواز د ر می امدم و بر شانه ی کسی که دوستش داشتم می نشستم و غزل دوستی را می خواندم و زمانی که غم بر دلم می نشست بر شانه های او تکیه می دادم و اشگ چشم هایم را که همدم تنهایم بودن بر شانه های او می نشاندم پس کو آن بال پرواز ؟ کو آن شانه ها ؟ افسوس که همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 20:38
سه پیر مرد خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید. - شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. + اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند. همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 20:22
خداحافظ تا قبل از آخرین حضورمان طعم شکستن قلب را نچشیده بودم , فقط در زیر دستانم روی ورق های تا خورده و خط خطی, قلبی شکسته کشیده بودم و از اعماقش خنجری به بیرون رانده و قطره ای از سر زیبایی جاری کرده بودم . اما تمام انزجار و درد شکستن را ,با حضور خاموشت لمس کردم .آن دمی که بر بغض های باقیمانده در گلویم لبخند زدی . در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 20:00
تو نپرسیدی، نپرسیدی که بر من چگونه گذشت روزهای بی تو و شبهای دلهره و ترس. تو نپرسیدی که حالم چگونه بود وقتی در بستر تنهایی خود چشمان ترم را میبستم. اما من میگویم، میگویم که تو را در خواب دیدم عریانتر از حقیقت، زیباتر از ماه، روشنتر از خورشید و لطیفتر از نسیم . میگویم که تو را در اغوش کشیدم عاشقانهتر از همیشه و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 19:28
چگونه شیشه باشم وقتی نگاهها از سنگ است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 22:13
در قلب من کویریست که حتی به یاری دستان نمناک تو بهار نمی شود در این جا همه چیز حتی همه آنهائی که تو عشق می نامیشان مرده است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 00:12
و مرگ چیزی از جنس فراموشی است ... و آدمی چیزی از گونهی فراموشکاران ... چند سال بعد در چنین روزی ... برف می بارد و لحظه های عمر من همچون تکدانه های برف آرام بر زمین می افتد و زمین با عطش خاصی آنها را در کام خود فرو می کشاند ... می خواهم دمی بیاسایم ...آسایشی در اوج سرما ، در اوج خفقان... شمارش معکوس آغاز شده ... برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:35
هنوز هم به یاد لحطه ای که عشق را تقسیم می کردیم و من دزدانه سهم بیشتری برداشتم می لرزم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 23:54
داستان عشق: در زمانهای قدیم که هنوز پای هیچ کس به زمین نرسیده بود، فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت که ایستاده بود گفت: بیایید یک بازی بکنیم. مثلا قایم موشک! همه از این پیشنهاد شاد شدند. دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم می گذارم. از آنجا که هیچ کس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 23:18
زندگی شاید قصه ای است که کودکان از آن اگاهند که زندگی را با گریه آغاز می کنند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 22:58
خود را بشناس زیرا زندگی ارزش یابی نشده است ارزش زیستن ندارد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 17:22
تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 14:20
خداوندا... کاش قدرت آن داشتم که با شعله ای از آتش بهشت تو را به آتش بکشم وبابرکه ای آب آتش جهنمت را خاموش کنم آن وقت ثابت می کردم که حتی زاحدترین بندگانت هم لاشخوران عوامی بیش نیستند