سه پیر مرد
خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید.
- شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل.
+ اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند.
همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم.
خانم پرسید چرا؟
یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن یکی موفقیت و دیگری عشق است. حال با همسرتان تصمیم بگیرید کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنیدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شاید خانمان کمی بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقیت نه؟
عروسشان که به صحبت این دو گوش می داد گفت چرا عشق نه؟ خانمان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن بداخل بیاید. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر دیگر نیز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت: من فقط عشق را دعوت کردم!
یکی از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و یا موفقیت را دعوت می کردید، ۲ نفر دیگرمان اینجا می ماند. ولی هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال می کنیم.
هر جا عشق باشد
موفقیت و ثروت هم هست!
سلام
وبلاگ زیبایی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر
سلام سلام.خوفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟افرین.خیلی جالب شده.فقط فونتتو یه جوری انتخاب کن که چشم اذیت نشه...............منم اپ هستم.منتظرتم.............در پناه حق
بنفشه ای خوش رنگ دمیده بود در آغوش کوه. از دل سنگ به کوه گفتم: شعرت خوش
است و تازه ترو گر درست بخواهی من از تو شاعرتر که شعرت از دل سنگ است و شعرم
از دل تنگ.
مرسی که اومدی
سلام. از این که به وبلاگ ما سر زدی ممنونم :). از این متنت خیلی خوشم اومد ! جو گرفت منو :)
سلام به به چه وبلاگ قشنگی دارین موفق باشین